آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

آرنیکای مامان وبابا

دلتنگی مامان قوره

سلام قوره ناز مامان خیلی امروز دلم برات تنگ شده ! دلم می خواد زود زود این 5 ماهم تموم بشه بیای توی دلم ! الاهی مامان قربونت بره که از دیروز تکونات بیشتر شده هی به دل مامانی فشار می یاری! فکر میکنم شمام دلت می خواد زودتر بیای تو بغل مامان و بابا! قربونت برم دلمون می خواد زود تر بدونیم دخملی یا پسر یه اسم خوشگل برات انتخاب کنیم! خیلی دوست داریم !   ...
27 مهر 1390

چهارماهگی

سلام نینی ناز مامان این هفته هفته ی آخر 4 ماهگیته عزیزم!   دو هفته ی دیگه وقت سونو دارم برای تعیین جنسیتت ! خیلی من و بابایی دوست داریم زودتر بدونیم شما دختر خانومی یا آقا پسر!   دیشب خونه ی بابا حسین بودیم ! همه دست گذاشتن رو شیکم مامانی شما رو احساس کردن ! خاله و دایت که کلی خوشحال بودن! ناقلا فکر کنم نیومده دلشونو بردی !   دوست دارم نینی گلم   ...
23 مهر 1390

وفتی مامان و بابا از وجودت با خبر شدن

سلام نینی قشنگ مامان من و بابا از 17 مرداد سال 1390 با خبر شدیم که شما نینی ناز مامان وارد زندگی قشنگ ما شدی و اونو زیباتر کردی ما خیلی خوشحال بودیم از تاریخ 18 مرداد یعنی فردای اون روز تصمیم گرفتم به مامان بزرگات و بابا بزرگات و عمو و خاله و دایت بگیم که داریم صاحب گل نازی چون تو میشیم. همه خیلی خیلی خوشحال شدن   ...
19 مهر 1390

آزمایش سلامت نینی

سلام عشق مامان امروز صبح با بابایی رفتیم بیمارستان برای آزمایشی که از سلامتی شما با خبر بشیم! مامانی خون داد !گفتن جوابشو 20 روز دیگه بهمون میدن! پیش خانوم دکترم رفتم صدای قلب کوچولوتو دوباره شنیدم دکتر گفت 156 تا در دقیقه میزنه! گفت همه چی نرمال خیالتون راحت الاهی قربونت برم امروز 15 هفته و دو روزته! دارم لحظه شماری می کنم برای در آغوش گرفتنت ...
19 مهر 1390

سفرهای نینی و مامان

سلام نینی مامان اولین سفری که با هم داشتیم روز جمعه 11/6/90 به بندرعباس بود . برای مأموریت می رفتم! وقتی رسیدم تو راه فرودگاه به مأمورسرای مخابرات تصادف کردیم ! خیلی ترسیده بودم ! حالم خوب نبود همش می ترسیدم برای شما مشکلی پیش اومده باشه! یه کم که حالم جا اومد به بابایی زنگ زدم گفتم !خیلی ترسیده بود اونم نگران جفتمون بود! با یه خانومی تصادف کردیم که پرستار بود بهش گفتم که باردارم . قرار شد فردای اون روز برای ما وقت سونو گرافی بگیره که از سلامت جنین اطمینان حاصل بشه! تا صبح خوابم نبرد!دست خودم نبود همش نگران شما بودم! ساعت 12 ظهر بود که باهام تماس گرفت برای ساعت 5 بعدازظهر وقت گرفته بود ! با شوهرش اومد دنبالم با هم رفتیم سونو وقتی...
16 مهر 1390

روزی که مامان و بابا صدای قلب کوچولوتو شنیدن

روز 11/6/1390 اولین باری بود که من بابا همین صورت ماه تو دیدیم هم صدای دلنواز قلبتو شنیدیم عزیزه دلم دلم می خواست صورت باباتو می دیدی از خوشحالی نمی دونست چیکار کنه فقط می گفت شکل من استخون بندیش مثل منه داشت از خوشحالی پس می افتاد ! فکر کنم از همون لحظه عاشقت شده بود گل من   ...
13 مهر 1390
1